منم آنی تصمیم گرفتم بدون هیچ فکری.
همیشه به شوهرم گفته بودم خیانت حتی درحدفکرخط قرمزه منه.
چمدونموبستم ودخترموبرداشتم وآژانس گرفتم به مقصدخونه بابام.
توراه زنگ زدم پدرشوهرم وگفتم من دارم میرم ودیگه برنمیگردم.اون بنده خداهم هی میپرسیدچی شده؟گفتم پسرتون کاری کرده که من شرمم میشه بگم وازخودش بپرسین.