بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
برای ما که با بدبختی نیست.انشالله برای هیچکس نباشه..
مریضی تو همه فصلا هست.
✌🏻 از هر آدمی به اندازه شعورش توقع داشته باشین ✋🏻🥲 حداقل اینطوری ،کمتر عذاب میکشین... چون ما به هررررکی پرو بال دادیم،پرواز کرد🕊️ از اون بالا رید💩 روی سرمون!! ❌اگه مخالف حرف منی🤔لازم نیست ،ریپلی کنی❌و نظرتو به من تحمیل کنی!! نظر من همینه ک برای اسی نوشتم.. نظر من برای تو نیست،به خودت نگیر ✌🏻😏 ❌❤️میشه ازت خواهش کنم برام 🖤 1دونه یا هرچندتا دوست داری عزیزم 🖤برام سوره کوثربخونی😢🌼🥰🖤 بِسْمِاللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم❤️إِنَّا أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَ ﴿١❤️﴾ فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَانْحَرْ ﴿❤️٢﴾ إِنَّ شَانِئَکَ هُوالأبْتَرُ ﴿❤️٣﴾
دست در دست تو دادیم و جهان شکل گرفت،حرکت کرد زمین بعد زمان شکل گرفت ،مژه ات تیر کجی بود برای پرتاب،چون که ابروی تو خم گشت کمان شکل گرفت ،همه انگار که ناخواسته لبخند زدند ،نامت آن لحظه که در بین دهان شکل گرفت،حفره ای بود پر از خون وسط سینه من ،مهرت افتاد به قلبم ضربان شکل گرفت ،تا که سلمان وسط ظهر پس از نام نبی ،اشهد ان علی گفت اذان شکل گرفت😍😍برای حاجت روا شدنم یه صلوات میفرستی
من افتادم توی یه چاهِ پنج متری و تو،،،یه طناب سه متری برام انداختی پایین....بگم نیستی، دروغ گفتم...بگم هستی، خیلی کمه): برایت نوشته بودم که از وضع موجود به ستوه آمدهام و در فکر نجات دادن خود هستم؛ زمان زیادی گذشت، اما حقیقت این است که مفهوم «نجات» حتی نزدیک هم نشد به این امپراطوری خاکستر و ویرانی. یاد اون بچه میفتم که تو مدرسه رو کیفش نوشتن `خر` ...با غم و اندوه و بغض اومده خونه.. مامانش گفته عب نداره کیفت رو برات با صابون تمیز میکنیم..گفته کیف رو ول کن من خرم؟؟من که اینقدر با همه مهربونم): حکایت مواجهه من با آدمهاییه که یهو ازشون عجیبترین بیمهریها رو میبینم...
تو روایات. امسال سال جنگ و قحطی است ، بعد از رمضان شروع میشه
تقصیر خودمونه....
احمقها به همین راحتی اداره میشونداستالین دیکتاتور روسیهً ،خواست که برای او مرغی بیاورند او آنرا گرفت در حالیکه با یک دست آنرا میفشرد با دست دیگر شروع به کندن پرهای آن مرغ کرد مرغ از درد فریاد می زد و سعی می کرد از هر راه ممکن فرار کند. پس از پایان کار به یارانش گفت: "حالا ببینید چه اتفاقی میافتد" او مرغ را روی زمین گذاشت و چند دانه گندم جلوی او ریخت و از او دور شد همکارانش دیدند که مرغ بیچاره در حال درد و خونریزی او را دنبال میکند استالین با دانههای گندم ، مرغ را به هر گوشه از اتاق بسمت خود میکشید در همه این مراحل مرغ پی در پی ، او را تعقیب میکرد و قدم به قدم همراه او بود!!استالین گفت:مشاهده میکنید که مرغ با وجود تحملِ تمام دردهایی که من برای او ایجاد کردم؛ به دنبال من میآید احمقها به همین راحتی اداره میشوند!