اشتباهی که عمه من کرد ، از اشناهای عموم بودن ، تک پسر فوق لیسانس مهندس مخابرات استخدام رسمی پدر بازاری اصیل خانواده دار خیلی محترم ، خوشتیپ مودب ، هنوز تکلیف چیزی مشخص نبود برای جلساتی که میومدن گرون ترین گلها و شیرینیها رو می اوردن ، پدر پسره همون اول یه انگشتر خیلی قشنگ اورده بود می گفت تبرک کردم به نیت اولین هدیه ای که خودم بدم به عروسم و ...
اونم سر یه چیز خیلی الکی عمه ام لج کرد سر ارایش کم رنگ و پررنگ و اینکه جلوی شوهرخواهرم روسری سرت باشه
چهار پنج سال بعد عمه ام رفت خارج با برادر دوست عمه بزرگه ام ازدواج کرد ، پسره اونجا تو یه شرکت کار می کرد ، سیزده چهارده سال هم از عمه ام بزرگتر بود ، صاحب یه دختر هم شدن ، طلاق گرفت ما هم از راه دور نفهمیدیم دقیق موضوع چیه به کسی بروز ندادن ، ولی عمه بزرگه ام همیشه میگه که تلفنی که حرف میزنیم گاه و بیگاه میگه از شخصیت اون آقا و اشتباهی که کرده و الان حسرت میخوره
بعضی دخترا جوگیرن فکر میکنن زندگی بچه بازیه که سر چهارتا مدادرنگی که اسم خوشگل و معیار هم روش بذاری میشه تصمیم گرفت
مساله اینه که عمه من نماز روزه اش هم به جا بود یعنی ادم بی اعتقادی نبود اخه ادم چرا باید لج کنه ، اونا خیلی پیگیر شدن ولی این رو دمش وایستاده بود و الان پشیمونه
این حرف مال اواخر دهه هفتاده