2777
2789
عنوان

طلاق یهویی

| مشاهده متن کامل بحث + 1050 بازدید | 53 پست
آره منم همینطوری جدا شدم..یه شب شوهرم از بیرون اومد سکوت مطلق بود..بحثمون شد...پنج روز بعدش گف طلاق ...


نشونه ای چیزی از قبل نبود که فکر کنی شاید احساسش بهت کمتر شده یا چی

من نمیخوام ی رابطه بدون عشق رو برای خانمم تحمیل کنم 

کلا بهتر بود از اول با هم ازدواج نکنیم ولی کردیم...

الانم موندم چیکار کنم

چهار سال از ازدواجمون گذشته ولی نمیخوام این چهار سال بشه ده پونزده سال و بعد تازه بعد این که بهترین روزای عمرمون رو از دست دادیم با روی ناخوش از هم جدا بشیم 

ادما تو زندگیاشون خیلی اشتباه میکنن

این ازدواج هم اشتباه من بوده 

ولی نمیخوام این اشتباه رو ادامه بدم ولی نمیدونم چطور

تاپیک قبلیتون رو‌خوندم...آخه بدون دلیل؟؟؟ دلم واسه خانمتون میسوزه..یه جورایی یاد خودم افتادم😭😭و ا ...


والا یکی دو سال اولمون من خیلی سعی کردم که کاری کنم که این ازدواج به ثمر برسه

خیلی پیشنهاد مشاوره و... دادم به خانمم ولی گفت نه و ما مشکل نداریم و...

شاید باهاش نتونستم به اندازه کافی روراست باشم

شاید خودمم نمیدونستم چی درسته چی غلطه

فکر میکردم همه چی درست میشه ولی نشد 

از وقتی ازدواج کردم به خاطر فشارایی که روم هست (و شاید تا حد زیادی خانمم متوجهشون نیست) هم دچار افسردگی شدم هم نصف موهام تو این سن کم سفید شدن

از یک جایی به اینور هم وقتی من دیدم خانمم تلاش خاصی نمیکنه من رو درک کنه یا وقتی پیشنهاد مشاوره رفتن میدم به شدت و با اخم رد میکنه

خودتون رو بذارید جای من 

منم دیگه دلسرد و ناامید میشم

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

منم مدتیه به طلاق فکر میکنم ولی نمیدونم چطور باید با خانمم مطرحش کنم کلا از اول هم ازدواجمون اشتباه ...

خب بهش بگو اگه واقعا تورو نمیخواد و باهات راحت نیست صددرصد قبول می‌کنه و عین یه آدم عاقل میره به خونوادش میگه که ما به درد هم نمیخوریم و لایق این زندگی نیستیم هیچیم تو زندگی نیست که بتونه من و اون رو با هم بسازونه و دوتاتون خونواده هاتونو در جریان بزارید و طلاق بگیرید به همین راحتی

فهمیدین که بین خودشون دعوایی چیزی بوده یا نه، به این نتیجه رسیدن برای همدیگه خوب نیستن؟

اره میدونستیم مشکلشون فقط از لحاظ ظاهر بود بهم نمیخوردن دختره خیلی امروزی بود پسره طلبه اس..بخاطر همین دختره هم طلاق خواست وگرن پسره مشکلی نداش ولی اذیتش نکرد طلاقش داد..

فهمیدین که بین خودشون دعوایی چیزی بوده یا نه، به این نتیجه رسیدن برای همدیگه خوب نیستن؟

اره میدونستیم مشکلشون فقط از لحاظ ظاهر بود بهم نمیخوردن دختره خیلی امروزی بود پسره طلبه اس..بخاطر همین دختره هم طلاق خواست وگرن پسره مشکلی نداش ولی اذیتش نکرد طلاقش داد..وگرن عموما مشکلی نداشتن

تاپیک قبلیتون رو‌خوندم...آخه بدون دلیل؟؟؟ دلم واسه خانمتون میسوزه..یه جورایی یاد خودم افتادم😭😭و ا ...



طرز تفکر من و خانمم با همدیگه کاملاً متفاوت هست م اینکه چطور پنج سال رابطه مون ادامه داشته رو واقعا نمی‌دونم
 همین‌طرز تفکر متفاوت باعث شده که جاهای دیگه هم من باهاش مشکل داشته باشم و خب سعی کردم این رو بهش بدون اینکه توهین کنم بگم
مثلاً با این که ۲۴ ساله هست اصلا استایل لباس پوشیدنش خوب نیست و مثل بچه مدرسه ای ها لباس می پوشه (حتی شاید بخوام بگم بعضی مدرسه ای ها ازش بهتر لباس میپوشن) (نه به خودش میرسه نه لباس مود روز میپوشه نه هیچی) منم مدتی سعی کردم با شوخی و... بهش برسونم اینو ولی خب یا متوجه منظورم نشد یا هم که ناراحت شد و منم گفتم شوخی می‌کنم
سر همین هست که خیلی دوست نداره بیرون بیاد چون حوصله و کلا انرژی این که بخواد برای بیرون رفتن آماده بشه رو نداره

کم براش لباس خوب و لوازم آرایشی و... نگرفتم ولی هر بار بازم برگشته همون لباسهای قبلی خودش رو پوشیده یا اونقدر از لوازم استفاده نکرده که تاریخش گذشته و انداختیم دور

عطری که تو اولین سالگرد آشنایی‌مون خریدم براش همون‌طور نگه داشته و اصلأ استفاده نکرده
 کلا چون از بچگی تو خانواده سنتی و بسته بزرگ شده هنوز هم که هنوزه اخلاق بچگیش رو داره دانشگاه که بودیم همه‌ اولویتش درس خواندن بود و به من توجه نمی‌کرد الآن هم که دوباره ثبت‌نام کردم بره دانشگاه (در اصل می‌خواستم ازش فاصله باز کنم، نه بخاطر این که قصد خیانت یا... دارم بلکه که کم کم عادتش بدم به این که بخواد بدون من باشه) کلاس ها شروع نشده باز میگه باید درسام رو بخونم و... (البته اینبار چون من قصدی برای ادامه رابطه ندارم مهم نیست برام)
قبل این که بخوایم ازدواج کنیم خودش رو برای رابطه خیلی گرم نشون می‌داد (چیزی بینمون اتفاق نیفتاد) ولی ازدواج که کردیم کلا عوض شد
یا میگه خسته م یا میگه حوصله ندارم و کاملا نیازهای من رو نادید می‌گیره
(البته اخیراً بعضا نمی‌دونم شاید بخاطر اینکه باهاش خیلی سرد شدم و فکر می‌کنه بخاطر رابطه نداشتن هست خودش رو مشتاق نشون میده ولی اونقدری شناختمش که بدونم تمایلی نداره و فقط بخاطر من هست که اینطوری می‌کنه و من هم ردش می‌کنم)
همین رابطه نداشتن (گاهی چند ماه بدونش می‌گذشت و من هربار که می‌گفتم، نه می‌شنیدم، خب من هم غرور و شخصیت خودم رو دارم) من رو کلافه می‌کرد و می‌کنه و خیلی اذیت میشم سرش
چند وقتی هست (تا خودش خیلی اصرار نکرده و ناراحت نشده سرش) اصلا بهش نمی‌گم دوست دارم یا عاشقتم و... و سعی می‌کنم تا می‌تونم ازش فاصله بگیرم
ولی هنوز هم من رو دوست داره یا حداقل اینطوری فکر می‌کنه و من نمی‌دونم باید چیکار کنم تا حسش به من رو از دست بده
چون چیزی که من حس می‌کنم این علاقه نیست، بیشتر به هم عادت کردیم
قبلاً فکر می‌کردم شاید یکم عوض بشه من هم اون علاقه ای که اول (فکر میکردم بهش دارم) داشتم رو برمیگرده ولی الآن به این نتیجه رسیدم که نه فرقی نمی‌کنه چون ظاهر رو عوض که می‌کنه بعد از مدتی بازم برمیگرده به اون حالت قبلی خودش و تا نخواد که شخصیت و ذهنش رو عوض کنه فرقی تو ماجرا نمی‌کنه

منم خسته شدم و اصلا دیگه نمی‌خوام عوض بشه

اگر اون اون شکلی هست منم این شکلی هستم و خب به درد هم نمیخوریم چرا پس همدیگه رو اذیت کنیم؟
حالا من نمی‌دونم چطور بهش بگم طلاق می‌خوام که شخصیت و اعتماد به نفس و... رو از دست نده و بتونه زندگی آرومی داشته باشه

اگر بگم بخاطر استایلته یا ظاهرت یا هرچی ممکنه بعداً نمونه به زندگی عادی برگرده یا اعتماد به نفس و... رو از دست بده


نشونه ای چیزی از قبل نبود که فکر کنی شاید احساسش بهت کمتر شده یا چی من نمیخوام ی رابطه بدون عشق رو ...

کلا همسر من باوغ فکری نداشت..خانوادش براش تصمیم میگرفتن..بله میدیدم نشونه های بی میلیش رو.خصوصا شب عروسی تو مراسم.و زمانیکه حرف از جدایی زد خودش گف دو ماه بعد عقد پشیمون شده و من هیچوقت نمیبخشمش کاش همون موقع گفته بود بهم..دیگه وابستگی برای من پیش نیومده بود..من خیلی دوسش داشتم تمام قلبم،احساسم و عشقم رو گذاشتم براش...براش کم نزاشتم از هیچی...این حرفی بود که خود نامردش زد..به ریش سفیدا گف،گف ازش راضی ام همه چیش اوکیه ولی من نمیخوام...آخ که کارد زد به قلبم اینو که گفت...بمیرم واسه بابام.اما اون بی لیاقت بود...خدا نگذره ازش و جوابشو بده

طرز تفکر من و خانمم با همدیگه کاملاً متفاوت هست م اینکه چطور پنج سال رابطه مون ادامه داشته رو واقعا ...

اگه اینطوره باهاش صحبت کنید..نارضایتی هاتون از رابطه رو نشون بدید...شما مشخصه آدم پخته ای هستید.اینطور که شما صحبت میکنید شاید اونم تمایلی نداشته باشه به ادامه زندگی....و این خیلی خوبه که هنوزم به فکر روحیه و شخصیت ایشون هستید....بنظرم بیش از این خودتون رو اذیت نکنید...حتما صحبت کنید باهاش بیان کنید...امیدوارم بهترین ها براتون رقم بخوره و خدا به دل هر دوتون آرامش بده

طرز تفکر من و خانمم با همدیگه کاملاً متفاوت هست م اینکه چطور پنج سال رابطه مون ادامه داشته رو واقعا ...

بقول فروغ فرخزاد..اشتباه کردن اشتباه نیست..در اشتباه ماندن اشتباه است...اگه میدونید اشتباه ادامه ندید..عمرتون تلف میشه...اینجور که من فهمیدم از صحبتاتون همسر شما الویتش درس خوندنه...اما بازم میگم شما مجددا پیشنهاد مشاوره بدین و زوج درمانی...طلاق چیز خوبی نیست..هر چند برای بعضی از رابطه ها طلاق بهترینه من جمله رابطه من و همسرم...من و همسرم هم با هم تفاوت فذهنگ داشتیم مثلا من دوس داشتم شبا بریم پارک شام بخوریم یا بریم پیاده روی اما اون اینکارا رو بی غیرتی میدونس..از دیدگاهش زن باید همیشه تو خونه میبود و غذا درس میکرد و ....هر وقت هم جایی میخواستیم بریم مثلا خونه پذرم که همه محرم بودن دیگه ..مثلا میکف این مانتو رو نپوش کوتاهه..اونو نپوش رنگش جلفه..بازم من میگفتم شوهرمه بهش احترام میزارم اما خودش زد به سرش یهو..شایدم یهویی نبود

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز