طرز تفکر من و خانمم با همدیگه کاملاً متفاوت هست م اینکه چطور پنج سال رابطه مون ادامه داشته رو واقعا نمیدونم
همینطرز تفکر متفاوت باعث شده که جاهای دیگه هم من باهاش مشکل داشته باشم و خب سعی کردم این رو بهش بدون اینکه توهین کنم بگم
مثلاً با این که ۲۴ ساله هست اصلا استایل لباس پوشیدنش خوب نیست و مثل بچه مدرسه ای ها لباس می پوشه (حتی شاید بخوام بگم بعضی مدرسه ای ها ازش بهتر لباس میپوشن) (نه به خودش میرسه نه لباس مود روز میپوشه نه هیچی) منم مدتی سعی کردم با شوخی و... بهش برسونم اینو ولی خب یا متوجه منظورم نشد یا هم که ناراحت شد و منم گفتم شوخی میکنم
سر همین هست که خیلی دوست نداره بیرون بیاد چون حوصله و کلا انرژی این که بخواد برای بیرون رفتن آماده بشه رو نداره
کم براش لباس خوب و لوازم آرایشی و... نگرفتم ولی هر بار بازم برگشته همون لباسهای قبلی خودش رو پوشیده یا اونقدر از لوازم استفاده نکرده که تاریخش گذشته و انداختیم دور
عطری که تو اولین سالگرد آشناییمون خریدم براش همونطور نگه داشته و اصلأ استفاده نکرده
کلا چون از بچگی تو خانواده سنتی و بسته بزرگ شده هنوز هم که هنوزه اخلاق بچگیش رو داره دانشگاه که بودیم همه اولویتش درس خواندن بود و به من توجه نمیکرد الآن هم که دوباره ثبتنام کردم بره دانشگاه (در اصل میخواستم ازش فاصله باز کنم، نه بخاطر این که قصد خیانت یا... دارم بلکه که کم کم عادتش بدم به این که بخواد بدون من باشه) کلاس ها شروع نشده باز میگه باید درسام رو بخونم و... (البته اینبار چون من قصدی برای ادامه رابطه ندارم مهم نیست برام)
قبل این که بخوایم ازدواج کنیم خودش رو برای رابطه خیلی گرم نشون میداد (چیزی بینمون اتفاق نیفتاد) ولی ازدواج که کردیم کلا عوض شد
یا میگه خسته م یا میگه حوصله ندارم و کاملا نیازهای من رو نادید میگیره
(البته اخیراً بعضا نمیدونم شاید بخاطر اینکه باهاش خیلی سرد شدم و فکر میکنه بخاطر رابطه نداشتن هست خودش رو مشتاق نشون میده ولی اونقدری شناختمش که بدونم تمایلی نداره و فقط بخاطر من هست که اینطوری میکنه و من هم ردش میکنم)
همین رابطه نداشتن (گاهی چند ماه بدونش میگذشت و من هربار که میگفتم، نه میشنیدم، خب من هم غرور و شخصیت خودم رو دارم) من رو کلافه میکرد و میکنه و خیلی اذیت میشم سرش
چند وقتی هست (تا خودش خیلی اصرار نکرده و ناراحت نشده سرش) اصلا بهش نمیگم دوست دارم یا عاشقتم و... و سعی میکنم تا میتونم ازش فاصله بگیرم
ولی هنوز هم من رو دوست داره یا حداقل اینطوری فکر میکنه و من نمیدونم باید چیکار کنم تا حسش به من رو از دست بده
چون چیزی که من حس میکنم این علاقه نیست، بیشتر به هم عادت کردیم
قبلاً فکر میکردم شاید یکم عوض بشه من هم اون علاقه ای که اول (فکر میکردم بهش دارم) داشتم رو برمیگرده ولی الآن به این نتیجه رسیدم که نه فرقی نمیکنه چون ظاهر رو عوض که میکنه بعد از مدتی بازم برمیگرده به اون حالت قبلی خودش و تا نخواد که شخصیت و ذهنش رو عوض کنه فرقی تو ماجرا نمیکنه
منم خسته شدم و اصلا دیگه نمیخوام عوض بشه
اگر اون اون شکلی هست منم این شکلی هستم و خب به درد هم نمیخوریم چرا پس همدیگه رو اذیت کنیم؟
حالا من نمیدونم چطور بهش بگم طلاق میخوام که شخصیت و اعتماد به نفس و... رو از دست نده و بتونه زندگی آرومی داشته باشه
اگر بگم بخاطر استایلته یا ظاهرت یا هرچی ممکنه بعداً نمونه به زندگی عادی برگرده یا اعتماد به نفس و... رو از دست بده