بعدش غروب مادرش گفت برید خونتون،، هر چی زنگ زدم شوهرم نیومد افطار هم نخوردم تا ۱۱ شب اومد بسیار مس،،ت بود و سیاه شده بود و مارو ۴ تایی سوار کرد تا محل خونمون که دوساعت با مادرش فاصله بود ما میرداماد اونا پرند حساب کنید
من بشدت خدا رو صدا میکردم آیه الکرسی میخودنم حساب کنید آدم م،ستی که سگ و عصبی هم شده و اونی که جلوشه یک زن پناهی مثل منه دیگه هیچی مرگ رو با چشمام می دیدم،، قشنگ ته خط بودم برد بیابون های بی چراغ اطراف تهران و با آجر ها میزد تو سرم
همه جا تاریک بود یک چراغ هم نبود وسط کتک فقط به بچهام میگفتم نیایید جلو اونم داد میزد بیایید اینجا اگر نیایید مادرتون میکشم اونا هم جیغ میزدم میخاستن بیان باز من جیغ میزدم نیایید نزدیک ۴۰ دقیقه طول کشید، میدونستم آدم بیشرف هرز دروغگو که فقط میخاس اونا بیان مارو باهم بزنه میگفت باید بمیرید همه طلاها بمن برسعپه پولها بمن برسه در حالیکه همش از خونه پدرم بود