تو تایببینین شوهرم دوسال افتاده با دختر عمه اش که مجرده و بچه پولداره و مثلا از شوهرم اینا با کلاس تره خلاصه براشوهرم و کل فامیلشون این خانم پرنسس هس و اینکه محل شوهرم داد و پا داد به شوهرم سر از پا نشناخت و به محض انداختن رابطه دوستی سه چهار ماهه یک هفته ای میره دیدنش شهرشون و دختره که با مامانشون یدستی میکنن مادر رو میفرسته سفر که دختر تنهاست و شوهرم بره دیدنش و فرصت را مثلا مغتنم میدونند تو اون یک هفته منو بچه هام تو خونه تنها موندیم و من گفتم بدرک میره انشالله ببینه هیچ پخی نیس برمیگرده تو این فرصت نگو دختر عمه تمام توانش برا هنرنمایی و جذب شوهرم بکار برده از چیز خور کردنش تا مست کردنش و هزار تا غلط دیگه وقتی شوهرم برگشت جن شده بود اصلا منو نگاه نمیکرد دیگه موضوع رو به خونوادش گفتم و خونوادش وارد قضیه شدند و دعوا و زنگ بزن به خونواده ی دختره و دختر رو بشور عمه خیلی با سیاسته دختره گوشی عمه رو خاموش کردو مستقیم با پدرشوهدم حرف نزد فقط زنگ میزد به پسر خواهرش که بگو اینجوری و اینجوری خلاصه دختر عمه به شوهرم گف زنت. طلاق بده من زنت میشم عمه هم همینو بشوهرم گف نمیدونم شاید فکر میکردن خونه بنامشه چیزی خلاصه شوهر احمق من زود برو دادخواست طلاق بده