2777
2789

تازه کارتخوان  کالابرگ اورده بودیم واس مغازمون و منم بلد نبودم 
هرچی زنگ زدیم مسعولش نیومد
مجبورشدم برم از فروشگاه هایی که کارتخوان دارن راهنمایی بگیرم:

نفر اول:
رفتم یکی از فروشگاه های تقریبا اشنا گفتم امکانش هست نحوه کالابرگ کشیدن رو بهم یاد بدید؟!
گفت حالا خیلی شلوغه بعدا بیا( در حالی که خلوت هم بود)
ی نگاهی به چشمام انداخت متوجه شد که من فهمیدم نمیخواد من یاد بگیرم 
بعد کمی مکث  گفت : حالا فعلا این برگه رو باید از فلان اداره بگیری بری بخونی برو اون برگه رو فردا بگیر...
من که دیگه کاملا مطمعن شدم نمیخواد یادم بده و رفتم
سوال : 
چرا نمیخواست یادم بده؟!چون میترسید من یاد بگیرم از مشتری هاش کم تر بشع( درنتیحه فروشش کمتر)

من بیخیال شدم کلا 
[ نفر اول ذهن فقیر]

بریم واس نفر دوم 

تا اینکه ی روز  یکی از مشتری هامون گفت : کالابرگ اوردین ؟ گفتم ارع گفت پس چرا اطلاعه ندادین که کالابرگ اوردین و مشتری هاتون بیان کالاها رو ازتون بخرن
گفتم بلد نیستیم بکشیم
گفت من گغازه دار اشنا دارم اونا کارتخوان کالابرگ اوردن و بلدن بیا بریم پیشش

رفتیم پیش مغازه ای که گفت :
ماجرا رو گفتیم بهش: اونم در جواب گفت الان خیلی شلوغه و نمیتونیم ( در حالی که شلوغ نبود)

بعد مشتریمون بهش اصرار کرد که یاد بده و اونم نصف و نیمخ و ناقص خلاصه ی خورده راهنمایی کرد و بعد پیچیوندش 
منم خیلی تلاش کردم با اینکه خیلی سزیع و پیچ در پیچ گفت کمی یاد بگیرم
خلاصه ی کمی یاد گزفتم اما کافی نبود

مشتریمم فهمید بیشتر ازین تمایل نداره یادم بده و اصلا علاقه هی ندارع که من یاد بگیرم و اونم گفت بهتره بریم و دیگه بیش تر ازین اصرار نکرد

[ نفر دوم هم ذهنی فقیر گونه داشت]

من که دیگه کلا قید کالابرگ رو زدم و گفتم با خودم اصلا خدا روزی میده نه کالابرگ

بعد مدتی دیدم مشتری های زیادی هی پیگیر میشدن که چرا کالابرگ نیاوردین !!
منم ی روز با خودم گفتم قراره خدمت کنم اینجا بخاطز مشتری هام شده برم پیش ی فروشگاه دیگه:

ی بار دیگه تلاش کنم فقط همین ی بار

[آخرین فروشگاه]

رفتم شلوغ ترین فروشگاه شهرمون
جمعیت بسیاار زیادی اومده بودن واس کالابرگ
بخصوص تمام روستاها هم انگار اونجا اومده بودن

در واقع شلوغ ترین و معروف ترین فروشگاه شهرمون بود

رفتم پیش مسعول کارتخوان ماجرا رو گفتم پیشش :
گفت بیا اینجا پیشم بشین تاا هر موقع دوستی به دستم‌نگاه کن ی ساعت یا دوساعت یا هرچقد خواستی نگاه کن تا یاد بگیری!!!! این در حالی بود که شلوغ ترین مغازه بود!!! ده ها خانواده تو صف کالابرگ بودن!!!

و من بعدد پنج دقیقه تقریبا کامل یاد گزفتم 
[ نفر سوم: ذهن ثروتمند]
به این میگن  ذهن ثروتمند!!بی دلیل نبود که پرفروش ترین و شلوغ ترین مغازه شهرمون بود!!!!

مقایسه:
فروشگاه اولی و دومی میخواستن من یاد نگیرم تا  مشتری های من نیان پیشم و بخشی ازونا بیان مغازشون و فروششون بیشتر بشه
اما مغازه اخری براش مهم نبود مشتری های من بیان سمتش و دوس داشت کمکی هم به من کنه و مشکل منم حل بشه 

سومی میدونست که هیچکس نمیتونه مانع رزق اون یکی بشه و با شجاعت زندگی میکنه و بیشتر هم از زندگی لذت میبره 

❤️ اگر میخوای خودتو بشناسی به خوبی نگاه کن که عاشق چه کسانی هستی و از چه کسانی متنفری، هر ادمی کپی کوچکی از معشوقه هاش میشه ❤️.تمام زندگیم این بود = محبت حضرت علی (ع)❤️زندگی خوب رو سلمان داشت که همه چی رو رها کرد و رفت به دامن علی پناهنده شد، زندگی خوب رو "جُوون" داشت، برده ی سیاهی که احتمالا باورش نمیشد "امیری حسین و نعم الامیر"  ی که با شوق فریاد زد تا ابد با اشک و سوز تکرار بشه، زندگی خوب رو "بشر بن حارث" داشت که گذر امام کاظم(ع) به دم خونه اش خورد و از مجلس رقص و شراب، به مقامات عالی رسید، زندگی خوب رو اون شاهزاده ی رومی داشت که به شیرینی عشقی که تو قلبش حس کرد، ناشناس بین برده ها و کنیز ها رفت و توی شرایط سخت زندگی کرد ....توی این دنیا زندگی خوب فقط برای کسایی بود که طالعشون به امامشون گره خورده بود  ❤️یا مبدل السیئات بالحسنات... طالع من رو هم به امام زمانم گره بزن ❤️

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز