چند روزی رفته بودم مسافرت با بابام اینا همسرم بخاطر شرایط کاری نتونست بیاد
یکی دو نفر عید دیدنی نیومدن خونه مون درواقع چند روز وقت داشتن که بیان اما نیومدن بخاطر همون شیرینی ، آجیل ، شکلات همه چیو جمع کردم همسرم برگشت گفت چرا جمع میکنی بزار باشه شاید یکی عید دیدنی اومد منم گفتم کدوم آدم عاقلی وقتی زن طرف خونه نیست پامیشه میره خونه شون بعد همسرم گفت اگه تماس گرفتن گفتن داریم میایم بگم نیاین ؟ گفتم نه ، اگه بگی خانومم خونه نیست اونام اگه فهم و شعور داشته باشن پانمیشن بیان
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
پسر خالش زنش نیود یا شب مارو شام دعوت کرد بعدش رفتیم خونشون شب نشینی دیگه شبم موندیم
خاله و مادرشوهرم و پسرخاله و من و همسرم بودیم
نمیدونم خانمش شاید مارو بیشعور حساب کرده تو دلش ديگه خبر ندارم
روزی داریوش بزرگ دستور داد تا همه یونانیان حاضر در کاخ را به حضور او بیاورند...سپس از آنان پرسید به چه بهایی حاضرند جسد پدر خود را پس از مرگ بخورند؟ یونانیان پاسخ دادند که به هیچ قیمتی حاضر به انجام چنین کاری نیستند. داریوش سپس دستور داد هندیان موسوم به گالاتی که والدین خود را پس از مرگ میخوردند به پیشگاه بیاورند!سپس در برابر یونانیان از ایشان پرسید به چه قیمتی حاضرند جسد پدر مرده خود را روی تلی از هیزم گذاشته و بسوزانند. هندیان فریاد بلندی کشیدند و از شاه خواهش کردند که چنین سخنان کفرآمیزی را نگوید...حس میکنم که داریوش حجت را بر صاحبان هر عقیدهای تمام کرد. این داستان نشان میدهد که عقاید هرکس فقط از نظر خودش بیعیب است و اگر کسی گمان کند عقیده دیگران نادرست است حق ندارد عقیده خودش را به زور به آنها تحمیل کند.به نقل از تاریخ هرودوت؛ کتاب دوم؛ صفحه ۳۷
حالا شما لازم نبود میوه شیرینی جمع کنی نهایت خودش میخوره دیگه این رفتار چیه
جمع کرده کجای خونه گذاشته به نظرت؟
روزی داریوش بزرگ دستور داد تا همه یونانیان حاضر در کاخ را به حضور او بیاورند...سپس از آنان پرسید به چه بهایی حاضرند جسد پدر خود را پس از مرگ بخورند؟ یونانیان پاسخ دادند که به هیچ قیمتی حاضر به انجام چنین کاری نیستند. داریوش سپس دستور داد هندیان موسوم به گالاتی که والدین خود را پس از مرگ میخوردند به پیشگاه بیاورند!سپس در برابر یونانیان از ایشان پرسید به چه قیمتی حاضرند جسد پدر مرده خود را روی تلی از هیزم گذاشته و بسوزانند. هندیان فریاد بلندی کشیدند و از شاه خواهش کردند که چنین سخنان کفرآمیزی را نگوید...حس میکنم که داریوش حجت را بر صاحبان هر عقیدهای تمام کرد. این داستان نشان میدهد که عقاید هرکس فقط از نظر خودش بیعیب است و اگر کسی گمان کند عقیده دیگران نادرست است حق ندارد عقیده خودش را به زور به آنها تحمیل کند.به نقل از تاریخ هرودوت؛ کتاب دوم؛ صفحه ۳۷