امروز متوجه شدم داداشم توی مسیر مسافرت تصادف کرده و ماشین داقون شده خودشم مقصر نبوده که بگم حواسش نبوده
دقیقا چوب خدا بوده ، اما زنده هستن فقط دخترش صورتش زخم شده
اما از این خسارت مالی خوشحال شدم واقعا
شاید خیلی وقته منتظر بودم این اتفاق یا اتفاق بد دیگه ای براش بیوفته
چون باعث بدبختی من بابام و داداشم و مامانم شدن
همیشه از خدا خواستم و نفرین کردم و گفتم الهی خدایا
داداشم به خاطر رفاقت با شوهرم ( پسر عموش )
مادرم به خاطر خالم که جاریش هم بود و بابام به خاطر عموم منو دادن به پسر عموم و به خاطر خودشون نه نگفتن
نمیدونید از همین داداش نامردم چه کتکی خوردم که باید ازدواج کنی
بد تر از اون این بود که دوتا خواهر دیگم هم درس خوندن با اینکه درس شون مثل من عالی نبودم هم با هرکس خواستند شوهر کردن چون کسی نیومد خواستگاری که بابام مثل داداشش دوست شون داشته باشه و به زور شوهر شون بده
برای همین از عموم هم کینه دارم که چرا اصلا پست گزاشت روی من برا پسرش و میدونست مخالفم و بازم کار خودشون رو کردن
امروز فهمیدم خدایی هست
صدای دل شکسته منو شنید