من و مادرم تو یه ساختمان هستیم
من جدا شدم با بچم هستم
پری شب گفت فردا قرمه سبزی داریم
یه تعارف به من نکرد
منم گفتم ماهی درست میکنم
خلاصه بوی این خورشت بود و
ظهر یه قابلمه خورشت سیاه و پر گوشت اورد
گفتم ماهیم میمونه چرا دیروز نگفتی چیزی نپزم گفت فردا داغ کن بخور گفتم من غذا مونده نمیخورم گفت بجهنم میبرم میدم افغانی
مادرم یک کیلو گوشت میزنه و یه عالمه درست میکنه
چشمم خیلی دنبالش بود
چون زیاد شده اورد برام قبلش نگفت چیزی نپز منم بهم بر خورد