مادر منم مث شما بود همش بهم میگفت زودتر عروس شو برو ک خیالم ازت راحت باشه بتونم خواهرتو به تو بسپرم و با خیال راحت خودمو بکشم!
میدونین هزاران بار دلم لرزید ک نکنه خودشو بکشه اخریا تهدیدش میکردم ک اگه بلایی سرت بیاد منم خودمو میکشم
هزار تا راهو روش رفتم
انقدر مادرمو خانوادش اذیت کرده بودن ک شبا خواب نداشت مشکلات اعصاب پیدا کرده بود پشت هم سیگار میکشیدو مدام تو اتاقش بود!
کم کم شروع کردم باهاش حرف زدن دردو دل کردن اروم کردن
براش ی پت اوردم ی گربه ی کوچولو
اول به لطف خدا دوم به لطف خدا سوم به لطف معجزه ی کوچولوی خدا حالش بهترو بهتر شد
الان خیلی بهتره کمتر گریه میکنه کمتر حرص میخوره
تقریبا سیاتیکش خوب شده
مادر من فقط38سالشه
خودم20
منو مادرم جفتمون افسردگیه شدید داشتیم من با کار کردن خودمو درمان کردم
مادرمم به کمک ی گربه
انگیزه داشته باشید اگه بخواید من تموم حرفاتونو گوش میدم با دل جون بخاطر دو فرشته ی زمینتیون