از قبل از عید اینجان
مثلا برای خواستگاری اومده بودن
نسبتا غریبه هستن
تازه داشت حالم بهتر میشد که اینا اومدن
و توی شرایط خیلی خوبی نیستم از نظر روحی
خانوم خانوادشون که میشه مامان همین خواستگارم
مدام زور میگه🤦♀️
میبینن من حالم خوب نیست
روزی 100 بار چایی میخوان هی باید ببری بیاری
انقد عجیبه میاد کنارم میشینه میگه خب جوونی یکم ماساژ بده دستامو:|
حالا اون اشکال نداره ولی من دلم میخواد تنها باشم 🤦♀️ نیاز به تنهایی دارم...
پسرشم به شدت پررو و بی تربیته عین بچه ها رفتار میکنه حتی یه ذره یه رفتار درست با خانوما رو بلد نیست😐
و از وقتی اینجا بودن این اقا به همراه برادرش میرن تو اتاق من میخوابن من تنها تو پذیرایی رو مبل
از ترس اینکه وقتی خوابم لباسم بالا نره ببینن منم صبح عین خط کش میخوابم رو مبل🤦♀️
اسایشم از بین رفته
واقعا مثل صابخونه رفتار میکنن حتی میخواستن عمو های پسره رو هم دعوت کنن خونه ما بیان بمونن😐 مامانمم مظلوم صداش در نمیاد و حتی فک میکنم خیلی راحته چون هرکاری دارن به من میگن
مثه کلفتا شدم:|