با مادر و برادرم اومدیم زیارت ...اونا پا و کمرشون درد میکرد موندن تو هتل من برای نماز مغرب و عشا بهشون گفتم و راضیشون کردم رفتم حرم و چند بار هم گفتم من ساعت ۸و نیم تا یک ربع به ۹ برمیگردم
وقتی برگشتم برادرم شروع کرده دادو بیداد که تا حالا کجایی دیر کردی مامان وایستاده جلوی در هتل ...
حالا من دقیقا یه ربع به ۹ توی اتاق بودماااا