من ۱۵سالم بود رفتم از اینجا یک شهری دیگه کل سال دارم اونجا زندگی میکنم فقط این عید میخوان منو دق مرگ کنن بس
توی این چند سال یک دفعه بهم نگفت بالای چشات چرا ابروست
صد بارم تنها پا از خونه بیرون گذاشتم
من نه از تنهاییش میترسم نه از چیزی دیگه فقط دنبال جایی ام آرامش داشته باشم بس