2777
2789

یه روز تو خوابگاه تو اتاق یکی از دوستام بودم

این دوستم یه خواهر پونزده شونزده ساله داشت که همش کل کل میکرد با مادرش اینا

تو اتاق دوستم نشسته بودم دوست خواهرش به گوشیش زنگ زد گفت فلانی ینی خواهرت زنگ زده بوده گریه میکرده با مادرت دعواش شده تو حرفاش حرفای خوبی نمیزده و اینا.....

اینم زنگ خواهرش زد چیشده و اینا ابجیش گفت هیچی حوصله ندادم بعدا حرف میزنیم قطع کرد دوباره زنگ زد گفت ابجی کار اشتباهی نکنی و اینا اونم گفتبیخیال بابا میخوام بخوابم اعصابم خرده قطع کرد خاموش کرد

زنگ مادرش زد گوشیش رو بیصدا بود پدرش هن یه شهر دیگه شاغل بود 

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

زنگ خالش زد گوشیش خاموش بود یا برنداشت یادم نیست

خلاصه چندبار دیگه به خواهرش زنگ زد برنداشت 

دلش شور میزد بچه ها میخواستن ارومش کنن گفتن بابا بچس هممون تا الان از این فکرا زده به سرمون الان گرفته خوابیده که برنمیداره نگران نباش هیچ کاری نمیکنه

فرداش دوست پسر دوستم رو (اونم همکلاسیه )خیلی پریشون دیدم صدامون زد بریم بیرون رفتیم پیشش گفت فلانی ینی دختر خاله یا دختر دایی یادم نیست دوست دخترش زنگ زده گفته خواهر فلانی فوت کرده یه جوری امادش کن...

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792