به حال و روز پدربزرگ من کی گفته همه تو پیری میفتن!
مگه شما میدونین چی شده
فقط یکیش این بود که تو همون کوچه ای که تو جوونی اون بچه رو که برای دیدن مادرش اومده بود رو دنبالش میدویید تا بترسه و بره و کمتر بیاد دقیقا تو همون کوچه چند بار افتادن دنبالش و اونم از ترس تا ته کوچه رو میدویید
یه بار بچه ها چون میدونستن پدربزرگم حواسش سرجاش نیست
چندبار هم موارد دیگه
فقط هم تو اون کوچه و نه جای دیگه
این فقط یه موردش بود
خدا رحمتش کنه،خیلی مرد خوبی بود فقط خداشاهده گرفتار همین کاری بود که با یه بچه ی بیگناه کرده بود
بچه ها دیگه نمیخوام در این مورد صحبت کنم چون برای من قصه ی پرغصه ست،چقدر برای پدربزرگم گریه کردم به خاطر این عقوبتی که آخر عمری گرفتارش بود