این داستان زندگی یکی از اشناهامونه فقط برای تجربه بهتون میگم.
چند سال پیش ی دختر ۱۷ ساله ی زیبا زندگی می کرد که ی خواستگار ناجور و داغون داشت.
پدر و مادرش معلوم نبود کی هستن و ی اوضاع داغون داشت.
پدر و مادرش میبینن که به درد دخترشون نمیخوره هرچی بهش میگن با ایتازدواج نکن به گوشش فرو نمیره.پدر و مادر من هم هرچی میگن فامیل دوست اشنا هرکی..
با اون ازدواج میکنه و میره تو ی جای به درد نخور زندگی میکنه اون دختر زیبا حتی میتونست بهترین زندگی رو سپری کنه.ولی الان با دوتا بچه کوچیک و ی زندگی خراب که شوهرش نمیتونه پول زندگیشونو بده و از پدرزنش برای خوش گذرونیا پول میگیره.
زندگی داری بلد نیست و فقط خرج تفریح میکنه.
طلای دخترشو میفروشه و خرج کارای خودش میکنه.
الان اون دختر مثل سگ پشیمونه،ولی چه فایده که الان با دو تا بچه کاری از دستش ساخته نیست.
خواستم بگم هیچ وقت اشتباه نکنین ،این همه آدم به این دختر گفتن که مناسبش نیست ولی حرف تو گوشش نرفت که نرفت