پسره عاشقم شد، من به خاطرش همه خاستگارا رد کردم، کل فامیل گفتن نرو، من رفتم، نه پول داره نه خونه ن ماشین دلم به خودش خوش بود...
اللن میینم سر ی مسیله کوچیک عصبی میشه، داد میزنه، سرد و بی حسه، چون محل زندگیمون دوره هرچندکدت ی بلرهمو میبینیم، اومده اون اونور نشسته گوشیش دستش من اینور، ده روزم میتونه تواین حالت باشه...
من تحملشکست خوردن ندارم، اللن میخواد منو ببره خونشون یاخدا چیکارمیکنم از استرس میمیرم...
نه با خودش میتونم زندکی کنم نه بدون خودش...
دعاکنید خدا منو حلال کنه و بعد توراه بمیرم...
کاخ ارزوهام فرو ریختع