۷ ساله تنهام پدر و مادرم جدا شدن مادرم از زن بابا برام بدتر بود مامانم خیلی پوشش آزاد داشت بابام بدش میومد واسه همین دعواشون میشد همش کتکم میزد پسر دوست بود بین من و داداشام تبعیض میذاشت همیشه منو کتک میزد بعضی وقتا خرم میکرد میگفت تو نباشی من میمیرم برو از دست بابات نجاتم بده میرفتم سر بابام جیغ و دلد میکشیدم که دیگ دعوا نکنه بعد مامانم ذوق میکرد که خودمو دارم براش میکشم انتقام بابامو همیسه از من میگرفت هیچی برام نمیخرید با مانتو شلوار مدرسه منو تو مهمونی خیابون و خونه فامیل و اشنا میبرد منم دیگ خجالتی شدم چون خودمو با بقیه همسالام مقایسه میکردم که چ لباسای مناسب هر جمع دارم همش غصه میخوردم برادرای بد دلی هم داشتم تا میرفتم پایین کوچه بازی کنم میگفتن برو تو خونه
الان که پدر و مادر بعداز سالها جدا شدند تک و تنها موندم بدون هیچکی سکوت خونه آزارم میده چون کسی نیست باهاش حرف بزنم همیشه دهنم بستیت هر چقدرم خودمو سرگرم میکنم بازم این نبود رفت وامد و ندیدن یه ادم تو خونه و تنهایی احساس میکنم و زجر میکشم
هر چقدر همسر بد باشه ولی یه ادمیزادی هس تنها نباشی
خیلی از اینده میترسم هیشکی خواستگاریم نمیا کسیم منو نمیشناسه مثل یه روح تنهام تو این دنیا
چیکلر کنم😔