دوباره چند ماه پیش بهش شک کردم ولی چیزی پیدا نکردم که مطمئن بشم باهاش صحبت کردم گفتم تو درست بشو نیستی گفت نه بخدا کاری نکردم و دوست دارم
خیلی جدی بهش گفتم میخوام طلاق بگیرم دوباره گریه و التماس که نه من جز تو کسی رو ندارم نرو ( تو این دو سال هم عین خواهر و برادر باهم زندگی کردیم)
نمیدونم باید چه کار کنم از طرفی احساس میکنم فقط وابستگی و ترس از طلاق هست که منو تو این زندگی نگه داشته
ببخشید اگه طولانی شد سعی کردم کامل بگم تا بتونید خودتونو جای من بذارید اگه شما بودید طلاق میگرفتید یا نه؟