یه دو باری هم خودکشی ناموفق داشتم سر همین دختر خالم
چون خیلی صمیمی بودیم و هر شب بیرون بودیم مامانمم میگفتن اون دختر برای تو سمه داره نابودت میکنه باهاش نگرد
پدرمم گفتن من الان دهن روزه سرکارم تا بعدازظهر میام میریم بیرون حرف میزنیم در موردش مامانمم داد و بیداد که اره برو پیش همون دختر خالت
خلاصه پدرم اومدن و رفتیم بیرون پدرم گفتن قضیه رو تعریف کردی برام خب ببین دختر خالت هروقت پاشو گذاشت تو زندگی ما زندگی ما داغون شد و شما باهم دعوا کردین
گفتن ک دختر خالت با چند نفر هست و با دوست پسرش رابطه داشته و دختر نیست گفتم از کجا میدونین گفتن میدونم
گفتن میدونم وقتی میرین بیرون چه وضعی میرین و مسخره بازی در میارین(پدرم رو همه میشناسن و خب یه جورایی با مامور و نیروی انتظامی و هر کسیی ک فکرشو بکنین سر و کار دارن و رفیقن)