باهاش رفتم حلقه نامزدی بخریم خواهرشو آورده بود تو بازار به چرخ کوچیک زدیم خریدیم افتاد دنبال خواهرش و رفت
من فکر کردم همین مرد عشق من میشه.گفتم شاید عقد کردیم بهتر شدیم باهم ولی نشد بلکه محدودیت ها صمیمیت بین ما رخ نداد.گفتیم عروسی کنیم شاید زیر سقف بهتر شدیم نشدیم که نشدیم.گفتیم بچه بیاریم شاید کانون خانواده گرم شد.نشد که نش الان هشت ساله همش حسرت جوونیمو میخورم