قبلا وقتی خبر فوت کسی رو می شنیدم،تصورم یه چیز دیگه بود،انگار یه جور حذف شدن به ذهنم میومد،که انگار فلانی از روی زمین حذف شده،
ولی از وقتی عزیز ترین آدم زندگی مو از دست دادم،
یجور دیگه شده دیدم به شنیدن خبر فوت اشخاص،
مُردن ینی ایستادن قلب از تپش،
بردنش به سردخونه
بری اونجا دنبالش هر چی صداش کنی جوابتو نده
کاور جسد
سرد شدن جسمش،
زرد شدن رنگش
جمود نعشی
شستنش توی غسال خونه
کفن پوشیدن براش
دو دستی گذاشتنش توی یه گودال
با بیل خاک ریختن روی جسمش
و چن روز بعد هم زنگِ ثبت احوال،که شناسنامه ش رو بیارین باطل کنیم،
لباس های توی کمدش
کفشاش توی جاکفشی
چند تار مو هاش روی شونه
بعد میری سراغ فیلم هایی که ازش داری
ینی دیگه صداشو نمی شنوم!
اما مردن برای اون خیلی زود بود
دانشگاه نرفت هنوز
عروس نشد
مامان نشد
واقعا دیگه روی زمین نیست!
اگه قیامت قصه باشه چی!
خدا کنه حداقل امشب خواب شو ببینم
و فردا صبحش ای وای داغم به تازگی روز اول شد!
روز های اول دوست داری بمیری تا شاید بری پیشش
بعدشم برای زنده موندن تمرین می کنی
تمرین برای عادت به زندگی با این درد،،،