شوهر روانی و هرزه

نتم قطع شده بود ببخشید

 خلاصه زنگ زدم خودشو زد به موش مردگی گفت شوهرم گولش زده چنتا اراجیف بافت من فکر میکردم تازه باهم وارد رابطه شدم گفتم از کی باهمین گفت چند ماه دارم مینویسم ولی توی دنیای دیگه ام 

گفتم چرا این کارو کردی گفت فقط احوال پرسی میکردیم میگفت ما خواهر برادریم   به قول خواهرم مگه خواهر برادر همو  ....... میخواستم شکایت کنم ازش بهش اولتیماتوم داده بودم ولی چون میشناسمش مطمئنم با حرفایی که بهش زدم دیگه پشت‌سرشم نگاه نمیکنه 

ازش تعجب کرده بودم بعد فهمیدم بخاطر اوضاع اقتصادی تن به این کار داده 

از ترس نمی‌دونست چکار کنه فقط یه چیز و قسمش دادم گفتم بهت گفت دوست داره گفت آره گفتم چرا تو که نیت این مرد میدونستی چرا دفعه دوم جواب دادی چرا دفعه بعد جواب دادی نگفتی زنش میبینه گفت بخدا خواهر برادری بوده رابطه مون گفتم بسه دیگه 

من خیلی سختی کشیدم تو زندگی فقط تنها اشتباه بزرگ من ترسم از طلاق بود  

به شوهرم گفتم کاش با بدترین زن دنیا میرفتی ولی با آشنا نه 

غصه ای که میخورم یه طرف احساس حقارت یه طرف

چقدر بچم گریه کرد شوهرم میگفت من شمارشو ندارم گفتم پس کی بهش پیام داده میخواد باهاش فلان کارو بکنه  خانواده دختره از اون تعصبیای افراطی هستن که بلا سر دخترشون میارن التماسم کرد گفت آبرومو نبر گفتم پس من چی بعد این همه سال غرورم به باد رفت   خیلی دلم میخواست آبروش ببرم 

همیشه سایه اش تو زندگیم بود میدونین تعجب از چیه آخه چرا شوهرم بااینکه بچه داره انگار اونو میپرسته شاید مازو خیست

خلاصه شب شوهرم اومد دیدم روانی بازی درمیاره گفتم گفتم جمع کن بابا گفت تو رفتی فحش بد دادی من خیلی محافظه کارم اصلا نه تهدید میکنم نه فحش میدم گفتم فحش ندادم بچه ام گفت اونا میگن یهو قمر در عقرب شد من زنگ زدم گفتم من به تو فحش دادم خانواده ات گفتن من فحش دادم خیلی بیکارین عوض اینکه من طلبکار باشم گفت نه شما فحش ندادین خیلی هم خانم و خیلی هم ....... تعریف می‌کرد  یهو از قصد گوشی گذاشتم نزدیک شوهرم تا صدای شوهرمو شنید بستش به رگبار  فحش خیالم راحت شد شوهرم جلو م خوردو خاک شیر شد خیلی فکر میکنه سالار .

لات پلاستیکی هم نیست 

آره تو فکرشم دنبال کار میگردم حسرت بچه ها رو به دل سیاهش میزارم هر چند این بچه هاشم دوست نداره