من با یه اقایی در ارتباطم که با همه کلکسیون بدی ها رو داشتن بی نهایت دوسش داشتم...دیروز باهم قرار داشتیم که بریم خرید رفتیم یه مرکز خرید خیلی بزرگ که طبقات خیلی زیادی داشت من فوبیای پله برقی دارم و نمیتونم سوار شم بعد بخاطر ترس من مجبور بودیم همش با اسانسور طبقات رو بریم و بیایم و کلی تو صف اسانسور بمونیم حالا تو تمام مدت اون چیکار کرد؟ جلو مردم هی غر زد هی تحقیرم کرد هی کوچیکم کرد که بخاطر ترس مسخره تو ما باید کلی زمان و زحمت صرف کنیم مردم چه راحت و بی دغدغه میرن و میان به کاراشون میرسن اونوقت من گیر تو افتادم و بخاطر ترسو بودنت باید انگشت نمای مردم بشم کل زمانی که ما تو پاساژ بودیم اخم و تخم کرد کوفتم کرد و یکاری کرد نتونم خرید کنم...منم که بغض داشت خفم میکرد گفتم اصلا تو برو خونه من خودم به خریدم میرسم راهمو ازش جدا کردم حتی نگاهم نکرد چه برسه به اینکه نزاره برم اونم بدون هیچ حرف و واکنشی ولم کرد رفت بدون اینکه بپرسه با کی میری با چی میری چجوری میری...خیلی شخصیتم خورد شد سگ غیرت و مردونگیش از این ادم بیشتره...تا خونه یه بند اشک ریختم😞حتی بعد از اینکه با اون حال ولم کرد یه زنگ یا پیام بهم نزد خاک تو سر من ساده که این حیوون رو دوست داشتم🥺دلم میخواد بمیرم واسه بی پناهی و مظلومیتم تو اون ساعتا و لحظه ها😔