دو سالو نيم باهم قهر بوديم مادرشوهرم قسم داد كه اشتي كن گفت برادرشوهرت خواب باباشو ديده خودشون ميخوان اشتي كنن
ما رو دعوت كرد روبوسي كرديم ولي هنوزم باهاشون معذبم چن روز پيش ديدمشون برادرشوهرم گرم باهام سلام عليك كرد دست داد ولي هنوز با جاريم اوكي نيستم دلم واسه شوهرم ميسوزه دوست داره بره خونه داداشش ولي من راحت نيستم اصلا
من خيلي اهل مهموني دادنم به نظرتون اين بار مهمون دعوت كنم كه خانواده شوهرم باشن اونارم بگم؟؟؟؟مادرشوهرم گفت رفت امد نكردينم مهم نيس ولي يه جا همو ميبيننين سلام عليك كنيد