دلم خییییلی گرفته خسته شدم بخدا.بچه اخر خانوادهم،بادوتاادمی که هیچ جوره همدیگه رو درک نمیکنیم دارم زندگی میکنم زندگی که نه میسوزم و میسازم
۱۸سالمه ولی حق هیچیو ندارم تواین خونه..دارم پیر میشم باحرفاشون باکاراشون.تاالانم خیلی ملاحضه شونو کردم همش کوتاه میام که دعوام نکنن چون سرکوچکترین بحثی اشکمو درمیارن.مشاوره نمیان خودم بامشاور چت کردم میگه باهاشون صحبت کن ولی به هیچ صراطی مستقیم نیستن فقط دعوا راه میندازن
الانم گوشیم خراب شده میترسم بهشون بگم همینو باز بزنن توسرم😔
با دوتاادم دهه پنجاهی چطور باید رفتارکرد یه دختر۱۸ساله؟
توان ادامه دادن زندگی رو ندارم توفکراینم خودمو خلاص کنم هم اونا راحت بشن هم من🫠💔
یه چیزی بگید اروم بشم:)