ببین من دقیقا زمانی ازدواج کردم که همسن شما بودم
دوازده سال پیش در بیست و پنج سالگی
یادمه با دوستام که میشستیم پن پی گفتم حالم از مردهایی که رمانتیکند و شمع روشن می کنند به هم می خوره
حتی با دوستام می گفتیم مردی خوبه که همیشه یکم عصبانی باشه و زیاد آدم رو محل نذاره
من حتی می گفتم اگه بگه نرو سر کار میگم چشم
الان بعد دوازده سال از حرف های خودم شاخ روی سرم درمیاد
اگه کسی بهم بگه سر کار نرو یا از حقوق انسانی منعم کنه ازش متنفر میشم
اینکه فهمیدم اونا فقط یکسری فانتزی های ذهنی بود که در عمل خیلی ترسناکن
اینکه ساعت دو شب دارم برات می نویسم به خاطر اینه که شاید یک درصد الان آگاه بشی چون بعد ازدواج و با یک بچه دیگه خیلی دیره