دوستان هر کسی هر نظری داره بگه و ناراحتی وجود نداره .این‌مسئله برای هر کسی امکان پیش اومدنش هست پس به کسی خرده نگیرید.
اینکه خانواده همسر دوران بارداری خیلی بدی براتون ساخته باشه و همچنان بهتون بی احترامی‌کنه و فقط الان بخطار بچه بهت سلام‌الکی‌میکنن ولی در را روت میبندن آیا شما بودید میزاشتید بچه هاتون برن‌پایین ؟اصلا برای شما پیش آمده؟
من‌گذاشتم ولی بازم بهم بی احترامی میکنن و بازم توقعات بیجا دارن.حرص میخورم گاهی ولی خوب نمیا ام ذهنم درگیر همچین کارهای بی ارزشی بشه
خوب میکنی به نظر من.
برام پیش نیومده البته
اگه تو ی ساختمون هستین کارت سخته .منم مثل تو تو ی ساختمون زندگی میکنم اگه خواستی سیاست های زنانه طحان رو گوش بده تا با سیاست کنترلشون کنی
اینکه میزارم بچه بره پایین؟من دو تا دختر سه و یک ساله دارم.خیلی دوران‌بارداری بدی برام ساختن و خیلی وقتا گریه میکردم ووبا بچه توی شکنم دردو دل میکردم.یادش می افتم دلم‌لازم‌میگیره و پشیمون میشم بچه بره پایین ولی راستش ی مدتی هست میطارم‌بره ولی خیلی کم ولی قبلا با همسرم دعوا داشتم‌ک حق نداره ببره اگر‌نشون را دوست وارنهمین دختر داخل شکنم بود چرا اینقدر اذیت میکردن. اللن خیلی بهتر‌از قبل شدم ولی بازم بیشتر چون دختر هستن خیلی مراقبشونم
اره ب من هم.دوران بارداری هیچکدوم بهم سر نزدن سراغ نگرفتن من فقط میرفتم خونه هاشون بااون شکم.تازه دعوا هم انداختن بهم بد بیراه گفتن دگ از۷ ماهگی گذاشتمشون کنار.زایمان کردم میخاسن بیان دیدن بچم نذاشتمشون.گفتم این همون بچه تو شکممه ک یبار حالشو نپرسیدین نگفتین مادرش کرسنه میمونه بچه چی تغذیه میکنه.هنوزم بچم یک ماهشه.نذاشتم و نبردم ببینن.ادمای بی شرف رو باید بسوزونی..ولی بخاطر این کارم خیلی اذیتم کردن تو زندگیم ناحق دعوا انداختن حتی دعاجادو درست کردن کارم ب طلاق بکشع هم بارداری هم الان..ب خدا واگذارشون کردم روباه های اشغال
کتاب چی گفتید؟
دقیقا داخل یک ساختمانیم. خیلی دعوا داشتم ولی خوب الان همسرم میدونه من نخوام‌نمیتونه ببره ولی من فقط بخاطر همسرم و البته ذهنیت دخترم میزارم خیلی کم بده و اینکه ننیدونم‌کی پایینه این بیشتر محتاطم میکنه
دقیقا عین مادرشوهر من.ی زبون چربی میریزه همه میگن چقد عروس و نوه رو دوس داره ولی ی فتنه ای هستتتتت.کافیه برم خونش هزارتا پشتم حرف درمیاره .خودم چنبار پشت درشنیدم پامو نذاشتم بیرون ریز ب ریز حرکاتمو چقد بد تحویل بقیه میده.ولی جلوی خودم خم راست میشع کو نمو میخوره😐هروزم ی بلا سرش میاد شکرخدا.فقط هربار اذیتم کرده واگذار کردم خدا.ی روز سالم نیس شکر خدا .ولی زبون مارش کار میکنه.ازخداخاستم سکته کنه زبونش هم لال شه دگ همه رو نندازه ب جون من.حالا من غریبم هستم تک تنهاگیرم اوردن هربلابی سرم میارن همیشه خدا پشتم حرف درمیارن.میسپارم خدا شرشون ب خودشون برگرده
من خانوادم نزدیکم هستن و ب همسرم احترام‌میزارم ولی اینها به من و خانوادم اصلا.بعد از اینکه دختر اولم کمی بزرگ شد و درک میکنه کم و بیش جلوی دخترم سللم‌میدن اونم بزور ولی دخترم را کلی تحویل میگیرن.دات بد درست‌نمیشه
[QUOTE=331641306]خدا حذفشون کنه از زندگی مون.منو ک دیونه کردم انقد جنگ روانی راه انداختن[/QUOTEبقول برادرم برای کسی گ جز اولویت نیست حرص نخور و فقط بگو خدا داری میبینی می سپارم بخودت.سپردم بخودش
ولی منم دیگه اصلا رفت و آمد ندارم و سنگین هستم باهاشون
