تو تاپیک قبلیم گفته بودم که چند روز پیش خواستگاری خالم بود، از یه شهر دیگه اومده بودن واسه اولین بار و خیلی آدمای متشخص و بافرهنگی بودن..
جواب خالمم مثبت بود به خاطر همین یه جورایی بله برون هم داشتیم
خلاصه سرتونو درد نیارم دفعه اول سینی چایی رو بردم فضای سنگین همه ساکت نشسته بودن. بعد دوباره پیش دستی هارو گذاشتم واسه همه شیرینی تعارف کردم
دوباره لیوان چایی های خالی رو گذاشتم سینی،، بردم که دوباره سینی دومو چایی رو ببرم
وقتی چایی دومشون رو خوردن همه ی لیوان هارو جمع کردم بعد خودم عمدا گذاشتم پیش دستی ها بمونه،، چون بعدش دوباره میخواستم آجیلارو ببرم
حالا من سینی آجیل ها دستمه میخوام ببرم بذارم جلو مهمون دیدم زندایی جونم همه پیش دستی هارو با دست جمع کرده داره میاد بیرون
گفتم : زنداییی پیش دستی هارو چرا جمع کردی داشتم آجیلارو میاوردم
بعد زن داییم: عهههه راس میگیا من چه بدونم باشه بزار برم تمیزشون کنم بیارم
بعد چند دقیقه خانوم تشریف اوردن به زندایی گفتم زود زود پیش دستی هارو بذار منم پشت سرت آجیلارو میذارم
چشمتون روز بد نبینه پیش دستی رو که گذاشت جلو مهمون ،، خورده های شیرینی ، لکه دست، لکه اب............. پیش دستی هارو یه دستمال نکشیده بود همونجوری کثیف گذاشت جلو مهمون،، نمیدونین انقدد بد شد انقدد که خجالت کشیدم خدامیدونه،، خیلییی مایه آبروریزی شددد اخه یکی نیس بگه نزدیک 60 سالته خوب برو بشین سرجاتت
از این آدماس که مثلا میخواد کمک کنه ولی همه کمک نکردنشو ترجیح میدن انقد که خرابکاری میکنه
مثلا میخواد چایی بریزه،،،،چایی کمرررنگگگ روش 5 سانت کَف!!!!!
میگم زندایی چرا انقد کمرنگ ریختی
-الان همه کمرنگ میخورن پرنگ ضرر داره
فقط دنبال یه دیوار میگشتم سرمو بکوبم بهش