غبطه خوردن به جاریم

مامان من مامان من بود..

کسی که اولین خاطرات زندگیم با اونه..مهرش توی عمیق ترین جای قلبمه..و وقتی زنده بود دلم به بودنش گرم بود..معنی کلمات رو نمیتونم اونجوری که درک کردم بیان کنم..اما بدترین اتفاق برای یه دختر اینه که بره توی خونه ی خالی مادرش..یعنی خونه ای که مادرش دیگه توش نیست و من اینو تجربه کردم..

مادرشوهرم یه زن باهوش و محترمه اما اون مادر من نیست مادرشوهرمه..

مامان من _با همه ی کاستی هاش..نقص هاش..بحثهایی که داشتیم..مشکلات_مامان من بود

مهرطلب؟ عزیزم شما یک آدم نرمال هستین که به محبت مادرتون احتیاج دارید. چون اون برآورده نمیکنه روی خودتون برچسب نگذارید.

هیچکس مثل من درک نمیکنه شما میگین.با گوشت و پوست و خونم میفهممتون حتی بدترشم تجربه کردم.

اصلا سالیان سال اینجا یک تاپیک داشتم که در مورد بی محبتی مادر مینوشتم و دنبال راه چاره بودم. ولی الان میفهمم بیشترش نشخوار فکری بود به بهانه حل مشکل! شایدم لازم بود ها...اونقدر از مشکل بگم و بنویسم تا خالی بشم و تهش قطع رابطه کردم و خلاص.
من کوچکتر از اونیم که بخوام نصیحتی بکنم چون به این نتیجه گرفتم گرچه خیلی از نصیحتها مثل ول کن و بی خیال و اینا درسته ولی انگار به وقتش اینا خودش میاد سراغ آدم و نمیشه به خود تحمیل کرد مثل میوه که باید برسه و نمیشه مجبورش کرد.

فقط میگم حیف عمر و جوونیه که به غصه هدر بره. شوهر خوب دارید، مادرشوهر خوب دارید خیلی از بقیه جلوتر هستین. درسته پدر و مادر پایه زندگی و رشد آدم هستند ولی مطمئن باشید هیچی ارزش همسر و زندگی خانوادگی خوب رو نداره حتی بهترین پدر و مادرها هم نمیتونن جای یک همچین خوشبختی رو پر کنند. چاره ای نیست سعی کنید رو نکات مثبت زندگیتون نه فقط تمرکز کنید که لذت ببرید.
منم یک وقتی میدیدم مادرشوهرم با دختراش چه روابط عالی داره، وجودم آتش میگرفت الان خوشحالم برای منم مادرشوهر خوبیه. پدر و مادرمم به خدا واگذار کردم دیگه محبتشون رو نمیخوام و نیاز ندارم.

منم همینطورم 

ولی الان وابستگی شدیدی به دخترم پیدا کردم 

هرچی کمبود محبت داشتم تو هر قسمت از زندگیم واسش تلافی میکنم انگار اون خودمه 

از غریبه ها و فامیل می ترسم خیلی آسیب دیدم سعی میکنم زیاد صمیمی نشم با اینکه آدم فوق العاده خونگرمی هستم

نترس عزیزم تنها نیستی خیلی ها شبیه همین شرایط شمارو دارن ومال من بدتره ولی دیگه کلا بیخیالش شدم

من ۶ماهه با مادرم حرف نزدم

خداروشکر کن از طرف مادر شوهر شانس آوردی

مال من ۲طرف خسیس و چندش آور

من بر عکس شما

حالا ک میبینم فرق میزاره و همش خواهر بزرگمو و بچه هاش اونجا جمعند 

ولی من یک دفعه به ۲ دفعه میشد فحش و بدو بیراه میگفت بمن

آرزوی مرگ مادرمو دادم که جمعشون بپاشه

چون من از صبح تا شب تو خونه با یک بچه ۵ساله تنها

ولی خواهرم ۳۰ساله عروسی کرده همچنان سرویس میده ب اونو بچه هاش