دایی مامانم خدابیامرز یه پیرمرد قران خون و دعانویس بود توی دهشون که بی سواد بوده
میگفتن بچه که بوده باخواهر وبرادرش توی کوه بازی میکردن تو روستا این ناپدید میشه چن روز
بعد کاشف بعمل میاد جنا برده بودنش

اون موقع ۴یا۵سالش بوده سواد نداشته بعد از ناپدید شدن وقتی میاد قران میخونده و مینوشته