سلامممم قشنگا
من رزمی کارم داشتم توی ی کوچه راه میرفتم و هندزفری ام نذاشته بودم چون همیشه شنیدم و میدونم که توی ی کوچه خلوت باید دوتا چشم عقب داشته باشی و حواست به تمام جهات باشهه ، یهویی دیدم دوتا موتور که پسرا بودن دارن بلند بلند حرف میزنن که فندک ندارم تو داری و اینا بعد من یکم تیپم اون روز سنگین بود ی مانتوی بلند اصلا هیچچ جا معلوم نبود چون من همیشه لباسای پوشیده و گشاد میپوشم تا پوشیده باشم چسبان دوست ندارم ، شنیدم یکیشون گفت بریم از اون بگیریم؟ فقط من تو کوچه بودم ، و فهمیدم به من اشاره کردن یکیشون گفت نه زشته عیبه ولی اون یکی اومد جلو من قدمامو تندتر کردم و آماده بودم اومد از پشت بغلم کنه ی جوری از ساق پا و پشت انداختمش رو آسفالت که رفیقاشم اومدن سراغم منو با خودشون ببرن خشتکشونو کشیدم رو سرشون با دماغ خونی و دست خراشیده سوار موتور شدن لنگان لنگان رفتن🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣