بچه ها من عروس اخریم چندماهی هس نامزد کردم همون اوایلش ک عقد کردیم خاله همسرم گف بیچاره پریناز از این به بعد باید همه کارارو بکنه مادر شوهرمم گف ن بابا فلانی(خواهر شوهرم) نمیذاره تنها کار کنه کمکش میکنه نگو اینا به دلشون صابون زدن ک من عقد کردم میرم خونه اونا میمونم کاراشونم میکنم
بعدمن تا چهار تا عروس دیگه ام دارن ک چند ساله عروس اون خونه ان مادر شوهرم میگف تا الان نیومدن کارای منو انجام بدن جالبش اینجاس ک تو هفته سه چهار شب اونجا میان شام میخورن ظرفاشونو فقد میشورن میرن مادر شوهرم میگه اون زحمتی ک من واسه اینا کشیدم مادراشون واسشون نکشیده چند سال زحمت خودشون و بچهای اونارو کشیده اونوقت از من توقع داره برم بمونم اونجا کار کنم منم دیدم نیتشون اینه هفته ای شب میرم میمونم پنج شنبه میرم جمعه برمیگردم خونه الانم حس میکنم از من ناراحتن ک هیچ کاری نمیکنم براشون انتظار بیجا دارن ازم چیکار کنم