بچه ها مادرشوهرم وقتی با جاریم میریم بیرون از هیچ بی احترامی به من دریغ نمیکنه با من هرشب بی اغراق میگه بریم بیرون اگر نرم شوهرم دعوا راه میندازه چرا با مادرم نمیری چندین ساله این زندگی من شده عصرا بامادرش برم بیرون بازم میگم عیب نداره دختر نداره ولی با جاریم دوماهی یکبار میره چون اونا رو بهش نمیدن ولی همون دوماه یکبار مثل ملکه ها بااون رفتار میکنه همش بهش میگه عزیزم میخام برا بچه ات یا شوهرت لباس بخرم با سلیقه خودت انتخاب کن ولی به من که میرسه خودش برا بچم یا شوهرم انتخاب میکنه میبره صندوق میگه بیا اینم کادو تولدشون یا هرچی دیگه یا تو چشم جاریم با عشق خیره میشه میگه جان خودت این کیف یا لباس یا وسیله خونه قشنگه بخرم ولی به من نگاهم نمیکنه فصط با اون حرف میزنه درصورتیکه من هرروز باهاش بیرونم دوا دکترش با منه و شوهرم کاراش و هزارتا چیز دیگه اونا اصلا تحویلش نمیگرن به نظرتون چکار کنم