چند سال پیش با شوهرم با عشق و علاقه زیاد با دوتا فرهنگ متفاوت ازدواج کردیم شغلش آزاد بود و با همدیگه و کمک هم زندگی رو میچرخید از قسط گرفته تا خرج خونه و همه چی افتاد تو گرانی کنترل همه چی سخت شد بعد متوجه شدم شوهر اعتیاد داره خیلی دوسش داشتم گفت بهم یه فرصت بده ولی من استرس امونم نمی داد همش کابوس میدیدم همش وانمود میکردم همه چی خوبه چون حامی نداشتم اوایل با خانواده همسرم تو یه ساختمون بودم بخاطر دخالت های زیادشون و نداشتن آرامش اومدیم یه شهر دیگه زندگی روزبه روز سخت تر میشد ومن مجبور شدم
دوبار برگردم خونه پدر شوهرم ولی دیگه بعد اینکه وسیله خونه رو جاذبه جا کردیم من اومدم خونه پدرم گفتم دیگه نمیخوام باهات زندگی کنم درخواست طلاق دادم الان یک ساله همه پدرم هستم به هم ندارم شوهرم همش التماس میکنه یه فرصت دیگه بهش بدم ولی من نمیتونم اعتماد کنم ویاد گذشته میوفتم خیلی عذاب میکشم
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!
اره ۲۵ سالمه آدم یه اشتباه ۲ بار تکرار نمیکنه الان یک سال گذشته میدونم کلی سختی کشیدی ...
خیلی شرایط سخته از یه طرف طعنه بی حمایت و انتظار خانوادم از یه طرف بعد این همه درس خواندن بیکار و بی پول ازدواج بد به قرآن اینقدر فک کردم روانی شدم هیچ پولی هم ندارم
بخدا کارنیست شهرم کوچیکه گفتم برم تهران شوهرمم تو گرانی مغازه داشت ورشکست شد الان تو اسنپ کارمیکنه برگردم پیشاونم همش سختیه آزمون استخدامی آموزگاری شرکت کردم ولی متقاضی زیاده عزیزم خودت شاغلی ما زنا خیلی مورد ستم واقع میشیم من قبلا مغازه داشتم ولی تاحالا واسه کسی کار نکردم تجربه شو ندارم ولی گفتم اگه اینجوری پیش بره برم یه شهر دیگه چون واقعا پولی واسه ادامه ندارم