وای آره
تهران بودیم داشتیم میرفتیم سیمون بلیوار
خیلی ناراحت بودم یادم نیست واسه چی ولی خیلی عصبی بودم با خدا قهر کردم کلی فحشم دادم
بعد همینجوری که داشتیم میگشتیم یهو چشام سیاهی رفت افتادم زمین خیلی حس بدی بود...
بالاخره کلی از خدا کمک خواستم به غلط کردن افتادم