من یه دختر مجردم سی و هشت - سی و نه سال سن دارم
و بی نهایت تنهام و بی نهایت پشیمون
حال خیلی بدی دارم
تو کوچه خیابان زن و شوهرا با بچه میبینم میگم خدایا چرامن باید تنها باشم
خیلی نیاز به همدم و همراه و شریک زندگی دارم
خواستگارایی بوده سالها قبل با دلیل و بی دلیل رد کردم ولی الان دیگه نیست
احساسم میگه سرنوشت و تقدیر من تنهاییه