خیلی تو زندگی باهاش کوتاه اومدم ایقد که دش وظیفه.. الان منت خورد و خوراکو دیگه تو سرم میزنه.. فک میکنه همینکه خورد و خوراک میاره دیگه شده فراتراز وظیفه اش.. میتونه در کنارش یه شغل دیگه داشته باشه ولی تنبلی میکنه و رفاه ما براش مهم نیست.. تمام طلاهامو (کادوهای عروسیم بودن و خودش نخریده بود) ازم گرفت و نابود کرد تو سرمایه گذاری.و آخری هاش برای رهن خونه.. . امشب بعد 7 سال دیگه هر چی از دهنم درومد و گفتم. بهش گفتم دیگه واقعا از ته دل آرزو دارم منم مثل بقیه زنا طلا داشته باشم.. دوس دارم کسی میبودی مثل مردهای اطرافت که بهم اهمیت میداد و یکم برای نیازهای من تلاش میکردی.. رفاه طن و بچه ات برات مهم نیست و الا یه شغل دوم راه مینداختی مثل مردهای اطرافت.. دوستاش همشون به جایی رسیدن و اونوقت این هم ظاهر زندگیشو به گ... کشیده هم باطنشو.. دیگه حالم ازش بهم میخوره.. خیلی بی خیاله.. نمیدونم دیگه چطور حرف بزنم که به غیرتش بر بخوره و خودشو یه تکونی بده.. به نظرتون من حق داشتم