2777
2789

اولین قهر میاد جلو در دانشگاه ۴ ساعت منتظر میمونه گل میخرع سوپرایز 

ولی بعذ قهر های متعددمون بعد ی ماه  اومد برام گل آورد باز. دلیل قهرمونم این بود ک ۲ شب داشتیم چت میکردیم دگ جواب نداد من زنگ زدم بهش ناراحت شد گفت ۵ صب میخام برم سرکار ولی خب وقتی آشتی کردیم گفت اشکال ندارع هر وقت دوسداشتی بهم زنگ بزن 

مگ نمیگن کسیو آدم دوس داشته باشع بدون اون بروزم نمیتونه دووم بیاره

ولی خب مثلا دیروز اومد رفتیم کافه شام خوردیم و اینا میاد دنبالم

تو اینستا و ایناش بیو اسم منو زده 

ولی گوشیشو میخام میگ دست خودم چک کن اخرشم یادم میرع چک کنم این حرکتش رو مخمه

ولی مثلا بهش میگم زیاد بگو دوسم داری میگه من ثابت میکنم

کتکم میزنم زیر گوشش فقط میگ دردم میاد عصبی نمیشع 

حالا بنظرتون چجوریع؟ پسر حرف گوش کنیه یا نه 


بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

فکر میکنم شما اصلا درک درستی از یه رابطه عاطفی نداری💚

🌾 نظافتچی ساختمان یک زن جوان است که هر هفته همراه دخترک ۴-۵ ساله‌اش می‌آید. امروز درست جلوی واحد ما صدای تی کشیدنش قاطی شده بود با گپ زدنش با بچه... پاورچین، بی‌صدا، کاملا فضول، رفتم پشت چشمیِ در. بچه را نشانده بود روی یک تکه موکت روی اولین پله... بچه: بعد از اینجا کجا میریم؟ مامان: امروز دیگه هیچ جا، شنبه ها روز خاله بازیه... کمی بعد بچه می‌پرسد: فردا کجا میریم؟ مامان با ذوق جواب می‌دهد: فردا صبح میریم اون جا که یه بار من رو پله هاش سُر خوردم! بچه از خنده ریسه می‌رود... مامان می‌گوید: دیدی یهو ولو شدم؟ بچه: دستتو نگرفته بودی به نرده میفتادیا... مامان همان‌طور که تی می‌کشد و نفس‌نفس می‌زند می‌گوید: خب من قوی‌ام. بچه: اوهوم... یه روز بریم ساختمون بستنی... مامان می‌گوید که این هفته نوبت ساختمون بستنی نیست.‏ نمی‌دانم ساختمان بستنی چیست؛ ولی در ادامه از ساختمان پاستیل و چوب شور هم حرف می‌زنند. بعد بچه یک مورچه پیدا میکند. دوتایی مورچه را هدایت می‌کنند روی یک تکه کاغذ و توی یک گلدان توی راه پله پیاده‌اش می‌کنند که "بره پیش بچه هاش و بگه منو یه دختر مهربون نجات داد تا زیر پا نمونم". ‏نظافت طبقه ما تمام می‌شود. دست هم را میگیرند و همین طور که می‌روند طبقه پایین درباره آن دفعه حرف می‌زنند که توی آسانسور ساختمان بادام زمینی گیر افتاده بودند. مزه‌ی این مادرانگی کامم را شیرین می‌کند. ‏مادرانگی که به زاییدن و سیر کردن و پوشاندن خلاصه نشده. مادر بودن که به مهدکودک دو زبانه، لباس مارک، کتاب ضدآب و برشتوکِ عسل و بادام نیست. ساختن دنیای زیبا وسط زشتی ها، از مادر، مادر می‌سازد. 🌸✏️سودابه فرضی‌پور

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792