سلام ، لطفا سرزنشم نکنین چون به خدا من نمیخواستم آنقدر زود بچه دار بشم .
متاسفانه در اولین رابطه با شوهرم باردار شدم ، با وجود مصرف سه روز پشت هم قرص اورژانسی و دمنوش زعفران اما باز هم باردار شدم در حالی که نمیخواستم .
اول ازدواجمون هست و همیشه من با این موضوع که بخوام از شوهرم چیزی بخوام مشکل داشتم و روم نمیشد .
خودمم هم دانشجو ام هم که تدریس خصوصی میکنم اما این مدت واقعا آنقدر دچار تغییر و تحول حالم بودم که نتونستم درست کار کنم .
شوهرم عاشق بچست و هر بار بحث برای نداشتنش شده به شدت مخالفه ، مادرم در جریان احوالاتم هست ولی برادرم رو روم نشده بگم و اینکه پدرمم که کلا هیچ ارتباطی باهاش نداریم .
اما مشکل من اینجاست که خودم شدیدا در کودکی خلأ عاطفی و مادی داشتم و به سختی بزرگ شدم و یک دختر مستقل اما زخم دیده هستم .
حالا میترسم همچین شرایطی برای بچمم پیش بیاد چون که احساس میکنم شوهرم فقط لفظا محبت و مهر داره ولی به فکر من و بچه نیست .
بعد اینکه الان هم از هم دوریم و دو شهر مختلف دانشجوییم .
اما شرایط مالی همسرم خوبه ، فقط خودش میگه گرفتار فروش یک ملک هست تا دستش باز بشه .
آخه من باردارم الان تغذیه ام فرق میکنه با بقیه ، یکبار نگفتم برات پول میریزم برو یک چیزی برای خودت بخر .
یا که بگه برات میخرم میفرستم .
من خیلی خجالت میکشم ازش چیزی بخوام .
چیکار کنم به خدا بعضی اوقات فکر میکنم بچم اگر به این دنیا نیاد خوشبختر هست .
هیشکی و ندارم دردامو بهش بگم .
آخه تا کی باید بی کسی بکشم .
اینم بگم با خانواده شوهرم اصلا ارتباطی ندارم ، نه اینکه نخوام ، اتفاقا عاشقشونم اما اونا دوستم ندارند .
تو رو خدا کمکم کنین دارم دیوونه میشم.
خودم عاشق درس و تحصیلم اما الان زندگیم رو به نابودیه