یادمه پنج ساله اینا بودم مامانم بهم گفت برو داداشتو از کوچه صدا کن بیاد نهار بخوره
اینم بگم دسشویی ما جوریه که درش مستقیم رو به روی خونمونه
از در خونمون اومدم بیرون دیدم داداشم از تو دستشویی به طرز عجیبی میخنده و هی به من میگه بیا اینجا
نمی دونم تو اوج بچگی چی با خودم فک کردم نرفتم پیشش
همینطور که بهش نگاه میکردم دیدم داداشم از در حیاط اومد داخل!!!