همیشه فک میکردم که هرکی عاشق میشه دیوونه است و هیچی نمیفهمه. یه روزم نوبت من شد و عاشق تو شدم. درست فکر میکردم دیوونگی بود. اونم خیلی زیاد. الان که مینویسم خیلی دورم و میدونم که دورتر میشم . خیلی دور. شاید یه روزی برسه که فراموشت کنم. اما امشب ای کاش میتونستم بهت بگم دلم برات تنگ شده. قبل از تجربه عشق. فکر میکردم هرچیزی منطقی داره. بخشیدن منطق داره . اما دیدم عشق منطقش با همه فرق داره. منطقش جنونه. من تو را ندارم و نخواهم داشت تا ابد و آن را پذیرفته ام اما گاهی دلم تنگ میشود. قبل از تو مفهوم نرسیدن را نمیدانستم. نشد را با گوشت و پوست و استخوانم درک نکرده بودم. نمیدانستم پاره تنم یعنی چه. اما حالا درس های زیادی همراه با غم هایم از آن روز ها به یادگار دارم. ببخش که طولانی شد فقط میخواستم بگم. دوستت دارم