۱)اولین بار زمانی بود که من از شدت خونریزی روی دستش بیهوش شدم فقط یادمه که انقد با گریه صدام زد تا بهوش اومدم و وقتی چشمامو باز کردم تازه نفسش بالا اومد
۲)دومیش زمانی بود که ی گند بزرگ تو زندگیمون زدم و اون متوجه شد از سرکار که برگشت حس کردم نابود شده نمی تونم حال و روز اون لحظه شو توصیف کنم واقعا شکستنش رو دیدم و هنوز نتونستم بابت اون جریان خودمو ببخشم گرچه هنوز هم آدم نشدم.
هر روز غرق این تبم اما برای یک شبم این درد تکراری نمیشه💔
روزی که دخترم توی بیمارستان روی دستش بود و از این اتاق به اون اتاق میرفت و اشک میریخت خداروشکر بخی ...
عزیزم ❤️خیلی سخته بچه آدم مریض بشه خیلی.پسر من چند روز پیش گوشش خونریزی کرد انقد گریه کردم و جیغ زدم همه همسایه ها باخبر شدن وقتی باباش اومد خونه جای اینکه بره سراغ اون اومد منو آروم کرد فقط داد می زدم بریم بیمارستان گفت تا آروم نشی نمیریم کم کم مسلط شدم به خودم .وحشتناک بود اون روز
هر روز غرق این تبم اما برای یک شبم این درد تکراری نمیشه💔