۱)اولین بار زمانی بود که من از شدت خونریزی روی دستش بیهوش شدم فقط یادمه که انقد با گریه صدام زد تا بهوش اومدم و وقتی چشمامو باز کردم تازه نفسش بالا اومد
۲)دومیش زمانی بود که ی گند بزرگ تو زندگیمون زدم و اون متوجه شد از سرکار که برگشت حس کردم نابود شده نمی تونم حال و روز اون لحظه شو توصیف کنم واقعا شکستنش رو دیدم و هنوز نتونستم بابت اون جریان خودمو ببخشم گرچه هنوز هم آدم نشدم.