سلام ببخشید بی مقدمه شروع کردم چون حالم خیلی بده دارم با گریه مینویسم فقط ازتون میخوام بی دلیل قضاوت نکنین بیشتر ناراحت نکنین با حرفاتون فقط به این امید اومدم اینجا از بیکسی ک کسی با حرفاش مرحم دردام بشه همین
من یه دختر بدبختم از اول بدبخت بودم چندین تا خواهر دارم ک همه ازدواج کردن من تنها خونه ام سنی ندارم همش بیست سالمه از خواهرام ک نگم براتون هیچکدوم از هیچ بدی بهم دریغ نکردن همه جوره ظلم کردن آنقدر زیاد ک نمیدونم کدومو بگم برادر ندارم همیشه آرزوم بود برادر داشته باشم حداقل اون هوامو داشته باشه ولی همونم ندارم از کل دنیا یه مادر دارم ک اونم تو بیشتر زجرایی ک خواهرام به من دادن دخیل بوده ولی چون مادرم بود نتونسم نبخشمش وبخشیدمش وبهش پناه بردم ولی چ پناه بردنی از هیچ دروغی دس بردار نیس یه بار به دلم مونده ک راست بگه من همه حرفامو بهش میزنم اونم میزاره تو دست خواهرام هرچی بهش التماس کردم تروخدا زندگی منو به اونا نگو اول حاشا میکنه ک نگفتم بعد میگ دلم خواست ک گفتم خدایا حس ذله بودن بهم دست میده خواهرام مسخره میکنن منو میگن وقتی دنیا اومدی حتی مامان نخواست ببینتت وپست زده اول فکر میکردم دروغ میگن بعد خودم از زبون مادرم شنیدم حقیقت داشته واقعا من اضافیم میشه بگین شما بودین چکار میکردین حق بی اجازه بیرون رفتم هم ندارم همینجا تو خونه افسرده وذلیل شدم 😭😭😭😭😭😭