با اینکه من بشدت آدم هستم ک باهمه اوکیم و زود ارتباط برقرار میکنم
اما با خانواده همسرم اصلا نمیتونم (اصلا دنبال رابطه دوستانه خیلی صمیمی نیستم) اما میخام ی رابطه معمولی در حد خوش بش سلام احوال پرسی گفت گو کلامی عامیانه باهم داشته باشیم
تو شهری ازدواج کردم ک تنهام و خانواده خودم ی شهر دیگه هستن ک سالی یکبار میرم خونه خودمون ،
از وقتی متاهل شدم سعی کردم بخاطر همین قضیه اصلا پا رو دم کسی ندارم اما امان از خواهر شوهرم از همون روز اول ک اومد خونمون و دیدنمش اذیت کردن تیکه انداختن شروع کرد حرص درآوردن و اینک جهازت چرا فر نداری( خانواده ما معمولی توان خریدزیادی نداشت و در حدی ک تونست خرید کرد)
گفتم گازم فر داره میگه اونو جدا باید میخریدید ( ی نمونه از حرفاش) ازحرفاش همش قلبم شکونده
خیلی دوست داشتم باهم رابطه خوبی می داشتیم اما خودش مانع شد و سنگ میندازه
شوهرم مغازه داره میاد مغازه اصلا ل من ن سلام میده ن خداحافظی میکنه ن ( خودم سلام میدم جواب نمیده ) حتی ی کلام حرف میزنه انگار ارث پدرش خوردم بخدا غریبه ها مشتریها آنقدر آدما خوب هستن ( همیشه هم ب همسرم میگن خانومت خیلی اجتماعی خوبه ) مغازه زنونه فروشی داریم
من نمی دونم چیکارش کردم آنقدر از من بدش میاد
( خودم تنهام و تنهایی سخته از ی طرف رفتارها اون هم هست )
ولی کارما واقعا اعتقاد دارم
من بدی نکردم اما بدی دیدم ازشون