کلا خانواده کم جمعیتی هستم یه برادر دارم اونم دو ساله قهره به خاطر اینکه تلفنش جواب ندادم مشغول بچه مریض بودم هرکار کروم آشتی نکرد
خانواده همسرم ۴ ساله با شوهرم کلا قهرن سر اون پسرشون و سر خیلی ماجرای دیگه که طولانیه
الان آخر هفته ها که میشه آنقدر دلم برای بچه هام میسوزه نه جایی میریم نه چیزی
امروزم دوستم دلمو شکوند رفته بودم خونه شون گفتم ماشالله تو همیشه خونت تمیزه مال من اکثرا بچه ها بهم میریزن
گفت آخه خونه تو کسی نمیاد من باید تمیز باشم یهو خانواده شورم میان یهو مهمون نیاد
دخترم ۸ سالشه آنقدر یه جوری نگام کرد خودمم بغضم گرفت