باشه میدونم مادره فقط یدونه بچه داره نگرانه ولی دیگه باید درک کنه من بزرگ شدم. دیگه باید با این که من ترم ۲ دانشگاه هستم کنار بیاد. با این که من دارم یه شهر دیگه زندگی میکنم و نمیتونم شب و روز خودمو تو خونه حبس کنم باید کنار بیاد. خودش خوب میدونه من آدمی هستم که تو خونه زیاد بمونم دلم میگیره حتی سال کنکورم هم حداقل هفته ای دوبار میرفتم بیرون. ساعت ۶ غروب رفتم بیرون شام بگیرم دوستم یعنی همخونه ام خواب بود خودم تنها رفتم حالا میگه چرا تنها میری بیرون یهو یکی میاد یه کاریت میکنه زن و شوهری فوبیا دزدیده شدن منو دارن انگار من میخوام از خونه در بیام آمریکایی ها و اسرائیلی ها نقشه کشیدن لشکر بسیج کردن جهت آسیب رسوندن به من. ساعت ۶ غروبه ۱۰ شب که نیست. خب بابا من که نمیتونم همه برنامه های زندگیم رو با فاطمه خانم تنظیم کنم شاید اون دلش بخواد ۱۲ شب یه نیمرو بخوره منم باید مثل اون باشم؟ من و دوستم اکثرا جدا غذا درست میکنیم برگشته میگه چرا جدا غذا درست می‌کنید مگه شما همخونه نیستید چرا چمیدونم این درسو ۱۳ گرفتی چرا فلان آقا بسه دیگه. هی میگه من نگرانم ای چرا از لحظه به لحظه روزت به من نمیگی آقا چرا بگم خب مگه من بچه دبستانی ام؟ یا ۸ شب زنگ میزنن شام چی خوردی نخورده باشم هر ده دقیقه زنگ میزنن شام بخور بابا باشه .بابا بخدا از پس خودم برمیام میدونم کی برم بیرون میدونم شام چی بخورم بلدم با پسرا چجوری رفتار کنم بلدم چجوری درس بخونم. خودشون هم سن من بودن داشتن شهر دور زندگی میکردن پدر مادرشون اصلا مگه می‌دونستن چه کار میکنن اونوقت من ۶ غروب میرم بیرون باید جواب پس بدم که ساعت ۶ هوا تاریکه چرا تنها رفتم بیرون(تازه کل مدت زمان بیرون موندنم ۲۰ دقیقه بود). من مثل بچه دبیرستانی ها باید حساب تک تک نمره هامو بدم مثل بچه های ابتدایی که مدرسه شونو تعریف میکنن امروز علوم داشتیم هدیه های آسمان داشتیم دوستم اینو گفت معلم اونو گفت منم باید بگم امروز فیزیولوژی داشتیم اندیشه اسلامی داشتیم فلانی از من فلان چیز درخواست کرد من فلان پاسخ را دادم بحث کلاس در مورد فلان بود. هر دفعه هم میگم ول کن هی میگه من لحظه به لحظه نگرانم که چی خوردی اگه بیرون رفتی ماشین نزده بهت درس میخونی کسی اذیتت میکنه به خدا دیگه نمیدونم چی بگم هر دفعه هم زنگ میزنم یه رفع دلتنگی کنم یا به یه چیزی گیر میده یا بازم گیر میده.
درکت میکنم مامان منم یه وقتهایی رو مخه الانم که ازدواج کردم حتی بعضی وقتها به شوخی میگم باشه من خونه تواتاق میمونم درم قفل میکنم ولی تو اگه خواستی بیرون برو من نمیرم
تا آخرش نخوندم زیاد بود اگه تک فرزندی چرا باهات نیومدن اون شهر؟ خیلی پدرومادرا اینجور مواقع کنار فرزندشون میمونن حتی پدرشون انتقالی میگیره پدرومادرت نیومدن الکی زنگ میزنن که چی بشه!
بابام میخواد انتقالی بگیره ولی به به شهر من نمیشه چون استان دیگه هستم به مرکز استان خودمون احتمالا میشه که ۱/۵ به من نزدیک میشن
الان ۴ ساعت فاصله داریم بیان اونجا میشه ۲/۵_۳ ساعت.
همینم رئیس کلشون به زور قبول کرده
تو اداره اینا واسه انتقالی گرفتن به یه استان دیگه پدرتو درمیارن ۱۲ سال یه استان دیگه بود کلی جنگید به استان خودمون انتقالی بگیره
بعدشم اصلا نخواستم بیان بیان که گیر دادن هاشون ۱۰۰ برابر شه؟بابا من میخوام ۲ روز مستقل زندگی کنم
عزیزم همه چیز روبهشون نگو
خب گزارش نده بگو خونم دارم درس میخونم غذا چی خوردی بگو یه چیزی خوردم سیرشدم خیلی توضیح نده عادت میکنن ولی با احترام جوابشونو بده نگرانن بالاخره یه شهر دیگه رفتی ساعت ۶ میری بیرون بهشون بگو حموم بودم جواب ندادم
