من چشام ضعیفه بعد یک روز کامل نخوابیده بودم همش چشام میسوختو حواسم سرجاش نبود
ا مشهد یادم رفت واسه رفیقام چیزی بخرم تصمیم گرفتم با مامانم بریم واسه همکلاسیام ا یه مغازه تو قم دستبندگوشواره این چیزا بخریم
بعد من قدم ۱۵۸بود اون موقع وزنمم ۴۷
خیلی ریزه میزه بودم مغازه ای که رفتیم یه مرده درشت خیلی بلندتوش بود
من هرجامیرفتم مرده همش میومد دنبالم که خودشو بچسبونه بهم اولش بافاصله پشتم وایمیساد بعد یهو خودشو به بهونه این ک تسبیح اینابده دستم میمالید به تنم (من اون موقع نمیفهمیدم این داره با عمدا همچین کاری میکنه) بعد باخودم گفتم شاید من اشتباه میکنم تا دیدم هرجا گام میزارم مرده هم باهام میادو خودشو میچسبونه بهم تا شک کردم
یهو بدنم شروع کرد به سوزش گفتم شاید بخاطر سوزش چشممه همچین حسی دارم با عجله خودمو انداختم اونور سوزش قطع شد ولی وقتی باز اومد سمتم دوباره سوزش شروع شد فهمیدم ا باسنم داره نیشگون میگیره ا شدته شوکه شدن نمیدونستم چیکارکنم
میترسیدم به مامانم حرفی بزنم بگه من مقصرم
فقط همون ثانیه فهمیدم کارش ا عمدا هر وسیلی که دستم بودو محکم پرت کردم کف مغازه چندتاشون خراب شد باجیغ به مامانم گفتم بریم مرده ا ترس ساکت شده بود
بعد من چون اینقدر ترسیده بودموحالم خراب بود مامانم به زور قضیرو ا زیر جونم کشید بیرون بهش گفتم چیشده
گف همون لحظع میگفتی بهم تا مغازه رو سرش خراب میکردم
تاوقتیم که اومدیم پس من همش حس میکنک دست کثیفش روتنمه همش از هرچی مرده میمیترسیدم